رييس دانشكده در حالي كه قرآن تو دستش بود، خدمتكار فضول و معروف را صدا زد تو اتاقش، زن تا قران را ديد شروع كرد به داد و فرياد و گريه و زاري كه:
به خدا من كاري نكردم، من قسم نمي خورم، من دست رو قرآن نمي ذارم ، به خدا من چيزي به كسي نگفتم...
حالا ساكت هم نمي شه كه رييس بگه :
بابا من سيدم ! بيا عيدي تو بدم !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر