در جاده هاي روستايي ناگهان با قصري نيمه ساز روبرو شدم
از زن و شوهري محلي ماجراي خانه را پرسيدم. زن گفت كه صاحبش مردي از اهالي همان روستا است كه نظامي بوده اما مدتي است كه چند هكتار را هفتصد ميليون خريده و حالا در آن خانه اي با استخر دو طبقه مي سازد
همان سوالي را پرسيدم كه همه مردم روستا از او پرسيده بودند كه : با حقوق كارمندي از كجا آورده است؟
جواب اين بوده كه دختري پولدار مشكل ويزا و خروج از كشور داشته و مرد عقدش كرده و دستمزدش را گرفته!
هر سه به اين دروغ خنديدم و زن با لهجه زيباي شمالي مي گفت : بچه گول مي زند؟ چرا پس شوهر مرا نگرفته اين دختر ؟ توي زشت و چاق را گرفته؟ نگا شوهر من قد بلند ،چشم آبي...
و در حين گفتن اين جملات ستايشگرانه به همسرش نگاه مي كرد بعد
هر دو خندان رفتند كه بر روي زمين كنار قصر كار كنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر