۹ بهمن ۱۳۸۴

جشنواره 2

در اثر ايستادن در صفهاي طولاني جشنواره سرما خوردم و خانه نشين هستم...در واقع فقط چهار شنبه سوري مونده بود با به نام پدر...ولي به هر حال..عاشق ديالوگهاي كارگران مشغول كار شدم...
- معلوم نيست خر كيه خريدار كيه!
چند مي گيري گريه كني اونه لحظه كه نوذري مي گه-
برا خودم ...مي خوام بميرم
توي فيلم به آهستگي وقتي فروتن مي خواهد به زور وارد سرخانه شود و به پرستار مي گه
- اون زنمه
فيلم آفسايد وقتي دختره كه فرار كرده بود بر مي گرده و مي گه
- دلم برا گاو گوسفندهاي اون سوخت
خب حالا بايد توي خونه بشينم و يا فيلم سو پر ماهواره نگا كنم! يا يه مقاله ترجمه كنم و يا براي امتحان تافل بخونم...شما بودين كدومو انتخاب مي كردين؟ ...تازه اگه يه پسر چشم عسلي هم دودرتان كرده باشد چي؟

سيزده تا

دوستم چند وقت پيش عمل كرده بود و قتي داشت بهوش مي اومد پرستار ها از ش سئوالاتي مي كردنند ببينند بايد از اتاق بيرونش بيارن يا نه..ازش مي پرسيدن: چند تا خواهر و برادر داري؟ اونم مي گفت: سيزده تا اونا هم مي گفتن :نه هنوز به هوش نيست بايد همينجا بمونه ..
تا سرانجام مامانش شاكي شد كه چرا از مرخص نميشه و وقتي سئوال را فهميد شهادت داد كه بيچاره راست مي گه اون واقعا سيزده تا خواهر و برادر داره ...

۸ بهمن ۱۳۸۴

تايپ

پيدا كنيد ارتباط را: يك واحد تايپ رايانه براي هنر جويان فيلمسازي گذاشته اند...پرسيده شد چرا؟ گفتند:براي تايپ تيتراژ!
توجه داشته باشيد كه اين هنر جويان حتي دستگاه تدوين ندارند و وزبينشان بدرد فيلمبرداري از مجالس هم نمي خورد و واحد عكاسي را هم ندارند..اما تايپ رايانه؟ بايد حتما داشته باشند

جشنواره

جشنواره سرد...مدتي بود كه در صف نايستاده بودم...جلو نزده بودم... و هيجان رسيدن به گيشه را فراموش كرده بودم...برنامه جشنواره را به قطعات ريز بريده ام كه راحت از كيف بيرون بيايد و سرچ انجام بگيرد
يك شلوار گرم و يك ساق بند از جنس پشم خرگوش مي پوشم كه طاقت ايستادن داشته باشم
با موبايل بقيه فيلمها را با بقيه در صف ايستادگان چم مي كنم(پول مو بايل اين ماه)
به دوستاني كه با بزرگان در ارتباطند در ارتباطم تا شايد از اين رهگذر بليطي مجاني از اسمان برسد


بزرگترين اتفاق درد ناك جشنواره
بليط فيلم پنهان را داشتم فكر كردم تيغ پنهان است نرفتم ببينم!!!!!!!!!!!!!

finish

امروز تو تاكسي پير مرد راننده با يك لهجه با نمك داشتداستان فرعون و موسي راتعريف مي كرد كه گفت: موسي بهش گفت توبه كنم بيا به راه راست خمس بده ذكات بده!..اونم قبول نكرد و موسي هم گفت حالا كه اينطوره finish

۲۳ دی ۱۳۸۴

كرخه تاراين

مامان دوستم هر وقت مي ره سينما اول فيلم مي خوابه آخرش بيدار مي شده. با عروسش و دامادش رفته بوده سينما فيلم از كرخه تا راين . اخر فيلم از خواب بيدار مي شه مي بينه همه دارن گريه مي كنن. داد مي زده: چي شده تو را خدا چي شده به من هم بگين كي مرده چي طو شده؟

۱۸ دی ۱۳۸۴

كلوخ

راننده با لهجه تركي مي گفت: ميگن امريكاميخواد بياد بمب اتم بندازه اينجا..اين مردم لايق بمب اتم نيستند بايد انداختشون تو يه چاله با كلوخ زد تو سرشون تازه كلوخ هم حيفشونه كلي كار مي شه باشون كرد....

۱۳ دی ۱۳۸۴

... خل

سوار تاكسي شدم گفته بودم مستقيم ...بعد كه سوار شدم راننده گفت
: اون خانمهابا تو نبودند؟
گفتم:نه
گفت: برو پايين مگه من ..خلم كه تو را سوار كنم؟

سفر

من برگشتم سفر غريبي بود من هر سال پاييز شمال مي روم به اميد ديدن رنگهاي زرد و قرمز و هر بار يا زود رسيدم و يا دير و اين بار براي اولين بار سر وقت رسيدم.
ناهار خوران گرگان روستاي زيارت كبود وال گنبد كاووس علي آباد كتول ...
ماجراها
روستاي زيارت همان بود كه سريال اهوي ماه نهم را در ان فيلمبرداري كرده بودند و بسيار روستاي زشتي بود ...از خانه هاي قديمي مي توان حدس زد كه روزي اصيل و زيبا بوده الان يك معماري بهم ريخته فاجعه اي داشت نيمي آجري بدون نما نيمي شيشه رفلكسي و پايينتر ويلاهاي مدرن غربي بي ربط..يك امامزاده بي ربط تر هم ان وسط بود كه نيمه ساز و دردندشت بودن هيچگونه احساس معنوي ..
يك اب گرم هم داشت كه دلنشين بود حوضي كاملا ابي با ديوار هاي سفيد كه از بين سقف سوراخش اسمان ديده مي شد كه ان هم هيچ مشتري نداشت و جلوي ان نوشته شده بود شو رط زنانه و مردانه به فروش مي رسد! احتمالا منظورشان مايو بود
يك نان محلي خوشمزه هم بود كه خريدم و به راه افتادم و قسمت جذاب اين جا بود
از زيارت تا گرگان را پياده امدم....واي واي واي
ماشينهاي زيادي بوق زدند و لي انصافا هيچكس مزاحمم نشد و تنها ماشيني كه نگه داشت ماشين گشت بود كه نگران اين زن تنها بود..محترمانه پرسيد پياده روي مي كني
بله خسته نباشيد...در انتهاي راه هم ديدمشان و سري به هم تكان داديم
رنگهايي ديدم زرد زرد سرخ سرخ و نارنجي هاي همه رنگ
در بين راه يك سگ گوش بريده هم به دنبالم امد خودش راه به من مي كوبيد و بعد روي زمين ولو مي شد تا قلقلكش بدهم نصف نون شيرمالم را خورد تا دست از سرم برداشت ولي هرچقدر پرسيدم اسمش را به من نگفت
پسري از نيمه هاي راه پشت سرم مي امد كه كمي ترسيدم و روي سنگي نشستم تا رد شود و او محترمانه بدون نگاهي به من رد شد و حتي به پشت سرش هم نگاه نكرد و بعد از ديدن قد و بالايش متاسف شدم كه چرا چنين فرصتي را از دست دادم!
مردم گرگان خيلي باحالند اگه اسم خيابون جانباز بود اسم تمام كوچه ها هم جانباز بود جانباز يكم جانباز دوم جانباز پنجاه ششم و فكر كنم در چند سال اينده جانباز 1377
مقبره قابوس وشمگير را هم ديدم همان كه اسم خيلي طولاني دارد كه يادم نمي ايد يادتان هست توي دبيرستان بايد اسمش را حفظ مي كرديم؟ تجربه عجيبي بود داخل برج ايستاده بودم و به بالا نگاه مي كردم بناي مدور هميشهمراگيج مي كند اما اين اثار قديمي چنان روح هاي گذشته در ان در جريان است كه انان را مي توان حس كرد به مرداني فكر مي كنم كه اين اجر ها راروي هم گذاشته اند به تفكري كه پشت اين دايره و برج مخروطي ان وجود داردد زماني كه درست در وسط دايره مي ايستادي و صدا مي زد ي انعكاس كاملي در سراسر بنا مي شنيدي و عجيبتر اينكه در فضاي بيرون مقبره محلي وجود داشت كه اگر روي ان مي ايستادي و صدا مي زد انعكاس ان صدا را در درون خود حس مي كردي در سراسر بدن...احساسي غريب بود از ان تجاربي كه در زندگي منحصر به فرد هستند
زنان گنبد
من تصوري كه از زنان تركمن داشتم زناني چاق با چشمهاي بادامي بود در حالي كه اكنون زنان لاغر و بلند و به شدت سكسي را در سراسر شهر مي ديدم كه با كت و دامنهاي تنگ و بلند و شالهايي به شدت چشمگير و و شيك با كفشهاي پاشنه بلند و گردني بر افراشته در خيابانهاي عريض قدم مي زدند وبه شدت خاص بودند زناني از نژادي ديگر...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...